-
چرا؟؟؟
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 12:21
وقتی که یک آدم(دور از جون نازنین همتون)سرطان میگیره... یا ام اس میگیره...یا ایدز میگیره... زندگی براش سخت میشه...خیلی سخت... ولی وقتی که یه آدم غرور میگیره...عجب میگیره...ریا میگیره... و..................
-
از کجا مطمئنی؟
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 10:19
یه روز خیلی گریه کرد...میگفت وقتی توی بیمارستان جنازه ها رو میبینم به خودم میگم... یه روزم نوبت من میشه...(آخه پرستار بود)... خیلی خوشحال شدم...با خودم گفتم ...یعنی به خودش اومده... یعنی میخواد عوض بشه...همینجور اشک میریخت...میگفت... از کجا بدونم بهشت و جهنمی هست... از کجا معلوم بعد از مرگ زندگی دوباره ای داشته...
-
انتظار آیا؟؟؟
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 11:38
روزها از پی هم میگذرند... و ما هنوز انتظار آمدنت را نمیکشیم... میبینی آقا... فقط حرف میزنیم... ما کجا و انتظار کجا... ما کجا و دعای عهد کجا...ندبه کجا... ما اینکاره نیستیم آقا... ولی بیا... به خاطر آن اندک منتظر بیا... ما فکر آب و نان خود هستیم آقا... شرمنده ایم و خجل ولی... آقا بیا ... چشمهایمان غرق گناه و آلوده...
-
طلبه شهید...
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 11:43
امروز یک عکس دیدم... عکس یک طلبه شهید به اسم فهیمه... همش ۲۰ سالش بود... برای تبلیغ دین رفته بود... تو مسیر سقز - بانه....سال ۵۹... شهیدش کردند... امروز خیلی از خودم بدم اومد... اسم خودمو گذاشتم طلبه... سرباز امام زمان... ولی رنگ کارهام امام زمانی نبودن... یعنی میشه یه روز ... بنویسن...(م-ن) طلبه شهید... از گلستان...
-
پاکش کن...لطفا
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 12:49
ای کاش همین الان... همین الان که داری این پست رو میخونی... گوشیتو روشن کنی...پیامکهاتو بیاری... اگه پیامک بدی توش هست پاکش کنی... اونوقت یه نفس عمیق بکشی و بگی ... آخیش... منم میتونم سرباز امام زمان(عج) بشم... چه قدر خوبه تو پیامکهامون به هیچ قومیتی توهین نکنیم...
-
میوه ممنوعه...
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:46
ضعف هر روز بیشتر بر من غلبه میکند... و من... چه سست تر از دیروز میشوم... خدایا میبینی... امانتت را به حراج گذاشته اند... میبینی چه ارزان فروش شده اند... همانهایی که برای خریدن میوه ممنو عه ات... بهای خون میدهند...
-
امیر محمد من...
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 08:29
-
امانت
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 12:55
نمی تونم بگم چه لذتی داره... چه لذتی داره وقتی میخوای از خونه بیرون بری... خودتو تو اینه نگاه کنی... واااااااااااای چقدر چادر بهم میاد... یه حس ارامش... یه حسی که بهت میگه... تو صاحب داری... صاحبتم خداست... پس مواظب امانتش باش...
-
یکمی درد و دل
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 11:17
-
بعد از نماز
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 12:52
پیامبر فرمودند: هر کس آیه الکرسی را بعد از نماز بخواند هفت آسمان شکافته گردد و به هم نیاید تا خداوند متعال به سوی خواننده آیت الکرسی نظر رحمت افکند و فرشته ای را بر انگیزد که از آن زمان تا فردای آن کارهای خوبش را بنویسد و کارهای بدش را محو کند. رسول اکرم (ص) فرمود: یا علی بر تو باد به خواندن آیه الکرسی بعد از هر نماز...
-
آیا می دانید...
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 03:14
آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد شدید در سر می شود و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود.. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف...
-
ختم قرآن
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 07:42
سلام به دوستای خوبم... آغاز امامت مولا و سرورمان حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) را به همه منتظران ظهورش تبریک عرض می نمایم... تصمیم گرفتم یه ختم قرآن برای سلامتی و تعجیل در ظهور اماممون داشته باشیم ... اگر دوست دارید شرکت کنید ... یا علی... فقط کامنت بزارید تا جزء قرآنتون رو بگم... اگر هم نمی تونید شرکت کنید...
-
به یادت...
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 23:42
آه از نهادم بیرون می آید... وقتی یادت را در خاطرم، به تماشا می نشینم... ومن... به حضورت دل خوش کرده ام.... اما نه... انگار یادم رفته است... این منم که حضورت را به شوخی گرفته ام... یادت را به قصه ها سپرده ام... می دانی... دلم گرفته است...از با تو بودن های بی تو ... می دانی چقدر زجر می کشم وقتی یادم می آید یادت نبودم......
-
آنتراکت
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 14:34
-
ملتمسانه...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 19:00
-
عشق یعنی...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 01:17
-
برای خودم...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 01:06
جای خالیت را دیگر... حتی احساس هم نمی کنم... خدایا ببین... چه بی رحم شده ام...
-
روزگار...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 01:05
روزی روزگار ... بد عهدیم را خواهد نوشت... ومن... چقدر خجل می شوم...
-
میدانی...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 01:03
میدانی... خدا هم دیگر گوشش بدهکار نیست... بس که عهدت را شکستی...
-
چند سوال...
شنبه 9 دیماه سال 1391 08:55
چقدر اعتقاد دارید دوستی با جنس مخالف برای هیجان و نشاط در زندگی موثر است؟ آیا این ارتباط صرفا باید منتهی به ازدواج شود یا نه برای خوش گذرانی تا قبل از ازدواج فقط مناسب است؟ چه توجیهی برای این ارتباط دارید وقتی اسلام آن را رد می کند؟ دوستانی که اینجا را می خوانید تقاضا می کنم به این سوالات پاسخ دهید... ممنونتان می...
-
وقتی...
شنبه 9 دیماه سال 1391 08:41
وقتی بوی ناب آدم بودن ندهی... وقتی غبار دلت را با هیچ چیزی نتوانی پاک کنی... وقتی امیدت را به ناامیدی می فروشی... شیطان را می بینی که برایت تانگو می رقصد...
-
بین الحرمین(۲)
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 13:44
بین حرم عباس و حسین سرگردان شده بودم...فقط اشک میریختم... خدایا به چه کسی پناه ببرم...من که به اینجا پناه آورده ام...پس چرا یاری رسی نیست... زجه میزدم و گریه می کردم...ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود...شب آخر بود... صبح زود باید بر می گشتیم ایران...خدایا به چه کسی باید اطمینان می کردم... به آن شرطه های عراقی که همان...
-
تسلیت...
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 12:13
اصلا اهل برنامه های ورزشی نیستم... اصلا از این سیاست کاریهای ورزش خوشم نمی آید... ولی تازه دیشب در نت متوجه مرگ نیما نهاوندی مجری برنامه های ورزشی صدا و سیما شدم... بسیار شوک شدم... واقعا ادم از چند ثانیه بعدش خبر ندارد... واینکه ایرانیها بعد از مرگ ستاره می شوند... نمی دانم چرا تا هستیم برای هم تره هم خرد نمی کنیم......
-
خدایا شکر...
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 16:27
نمی دانم مادر سنگ دلی هستم ...یا صبرم زیاد شده... امروز که به خانه آمدم اوضاع را مشکوک دیدم...مادرم به سمتم آمد و گفت: امیر محمد روی سرامیک سر خورد و سرش شکست... من شوکه شده بودم...با ترس به سمت پذیرایی رفتم... امیر را دیدم که روی مبل دراز کشیده و سرش باند پیچی شده... چند لحظه نگاهش کردم...بعد در آغوش گرفتمش... همسرم...
-
برای آرشید بزرگوار
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 16:22
نمی دانم اینجا را می خوانید یا نه... ولی بدانید همواره به یاد شما هستم...وبرایتان دعا می کنم... ای کاش قسمت نظراتتان را باز می گذاشتید ...ای کاش...
-
من و تو
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 15:51
هیچ نگاه کرده ای؟ به دستان خودت... به دستان ما... هر دو رهایند...در آسمان دعا... تو برای من دعا کن...من برای تو... و ما برای ما... خوب است نه؟!
-
برای سلامتی یک دوست...
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 12:22
سلام... ای کاش آنقدر لیاقت داشتیم تا برای سلامتی دوستی که جانش را در کف دستانش گذاشت تا امروز من و تویی که با ادعا نشسته ایم و می گوییم چرا شهدا...جانبازان ...آزادگان...باید سهمیه داشته باشند...دعا کنیم... دعا کنیم تا یک شب نفسش راحت از تگنای قفس سینه اش بیرون بیاید... تا سرفه امانش دهد... تا آسوده سر بر بالینش...
-
غم...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 13:51
غم غم است... کوچک و بزرگ دارد... کم و زیاد دارد... اما .... وقتی می آید روحت را می خراشد... خراشش عمق دارد... عمقش درد دارد... دردش فریاد دارد... و فریادش سکوت دارد... سکوت...
-
شانه هایم...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 13:49
شانه هایم هر روز افتاده تر می شوند... انگار دیگر طاقت بار سنگین را ندارند... خدایا... ای کاش شانه هایم را قویتر می ساختی...
-
باشه بازم صبر می کنم...
شنبه 2 دیماه سال 1391 09:38
خدا جونم بعضی وقتها فکر می کنم فراموشم کردی... صبرم چیز خوبیه...خداجونم فیتیله صبرم پایین اومده... میشه یکم ببریش بالا...