عکسهای مخلوط محمدمهدی

    

 

     

    

 

    

امسال محرم درحال طبل زدن

   

   

 

 

 

مهدی و باز....

      

  چندروزپیش رفته بودیم خونه مادرم٫نذری داشت همه ی خانواده نهارقراربود دورهم باشیم 

مامشغول کارای نهار بودیم که دیدم محمدمهدی دور وبرم نیست وقتی سروصدایی ازمحمدمهدی نمی شنوم می فهمم  

داره جای دست گل به آب میده  

دنبالش گشتم روزتون چشم بدنبینه٫با دخترخاله اش ستایش رفته بودندتواتاق 

این زلزله کیف خاله شو بازکرده بود 

کرم وبرداشته بود خودشونو به بهترین شکل آرایش کرده بودند 

 

وای اگه بدونیدچقدرهم کاراشون خنده داربودهم منوعصبی کردچون وقت نهاربود 

مهموناقرار بودسربرسن 

خلاصه ازقیافه شان عکس انداختم  

بعدهردوتارو بردم حموم تمیزشان کردم  

اینم عکسشون  

 

اصلاعین خیالشون نبودکه یک کرم وتموم کردن  

  

محمد مهدی وسربند یاحسین

          

سلام دوستان دیروز وقت افطار محمد مهدی اومدبه من گفت:مامان جون این سربند و به پیشونیم می بندی؟
گفتم آره عزیزم
وقتی بستم به سرش گفت مامان حالامیخوام برم شهید شم

خانواده همه تعجب کردیم بچه4ساله چه میداند ازشهادت بدون اینکه

درموردشهیدوشهادت بااوصحبت کرده باشیم

این جرقه ی معنوی راخداوند دردل او انداخته است ودعاکردیم تاخداوند اورا ازسربازان حقیقی در رکاب صاحب الزمان عج قراربدهد
انشالله

دیروزساعت2ونیم بابای محمدمهدی ازمسجداومدخونه محمدمهدی ازصدای ماشین فهمیدباباش اومده،گفت:مامان بابااومددویدطرف دروازه منم حواسم بهش بودکه اگرباباش نباشه نزارم بره بیرون اماتادرو بازکردبا صدای بلندگفت سلاااااااام بااااااباااا منم خیالم راحت شداومدم به کارام برسم چندلحظه بعدبابای محمدمهدی باناراحتی اومدبمن گفت:خانم بچه روچرا فرستادی بیادبیرون من داشتم ماشین وپارک میکردم ندیده بودمش یه مرتبه چشمم به آینه بغل افتاددیدم مهدی بغل ماشینه بدنم بی حس شده بود دستاموبالاگرفتم وگفتم خدایاشکرت که مهدی رو دیدم پشت ماشین بود

الهی لک الحمد ولک شکر

محمد مهدی و عنایتی دیگر

 

 

با بزرگتر شدن و قد کشیدن محمد مهدی شیطنتهاشم قد می کشه و بزرگ می شه...و من هر روز باید استرس داشته باشم که امروز محمد مهدی چه کار خطرناکی میخواد انجام بده...یه لحظه هم نمی شه ازش چشم برداشت...چرا که اگر حواسم لحظه ای به مهدی نباشدمساویست با فاجعه...  

تقریبا یک ماه قبل برای انجام کاری به اتفاق همسرم ...مادر همسرم ...ومحمد مهدی به داخل شهر رفتیم...در همان بدو ورود مهدی درب ماشین رو باز کرد و پرید وسط خیابون که با جیغ من مادر همسرم دوید و مهدی رو گرفت...خدا رحم کرد که ماشین سرعت نداشت وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد... من و مادر همسرم بعد از انجام دادن کارهامون برای خرید به بازار رفتیم...مهدی ترجیح داد که پیش پدرش بمونه و با من به بازار نیاد ...بعد از نیم ساعت از خرید برگشتیم...رنگ همسرم پریده بود...عرق کرده بود...ازش پرسیدم اتفاقی افتاده؟پولی رو به من داد و ازم خواست که در صندوق صدقات بندازم...پرسیدم چی شده؟چرا رنگت پریده؟صدقه برای چی؟گفت خدا مهدی رو دوباره به ما داد...ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود...اشکام همینجور میومد...گفتم بگو چی شده؟چرا این حرف رو میزنی؟  

ادامه داد...  

چند لحظه ای از ماشین پیاده شدم تا به مغازه دوستم برم...مهدی با من نیومد...به مهدی سفارش کردم دست به چیزی نزنه تامن برگردم...تازه وارد مغازه شده بودم که صدای جیغ شنیدم...با سرعت برگشتم سمت ماشین...مهدی داشت خفه می شد...کبود شده بود و کمک می خواست...گویا سرش رو از شیشه بیرون آورده بود و به بالا بر هم دست زده بود ...همونجور که سرش بیرون بود شیشه هم بالا اومده بود و سر مهدی لای شیشه گیر کرده بود...مردم جمع شده بودن ولی هیچ کس نمیتونست کاری انجام بده...فقط امام رضا رو صدا می زدم و کمک میخواستم...به هر سختی که بود سر مهدی رو به داخل ماشین هل دادم و خداروشکر موفق شدم به لطف آقا امام رضا ع سرش رو در بیارم...مهدی حسابی کبود شده بود و فقط خدا به ما رحم کرد که اتفاق بدتری براش نیفتاد...  

همینجور که همسرم تعریف می کرد اشک بود که از چشمهام جاری می شد...مهدی رو بغل کردم و می بوسیدم...خدارو شکر می کردم برای بزرگیش...برای اینکه بهمون رحم کرده بود...برای اینکه نزاشت به مهدی قشنگم آسیب جدی وارد بشه...مهدی همش می گفت مامان سرم گیر کرده بود لای شیشه ماشین...هر وقت می گفت دلم دوباره آتیش می گرفت و اشکام میومد...  

خدایا شکرت که مراقب محمد مهدی قشنگم بودی...  

آقای خوبیها...یا امام رضا ع...ازت ممنونم...ممنونم آقا...

محمدمهدی وتلفظ کلمات

  

 

منو دوست داری: منو دود دایی

ادامه مطلب ...

محمدمهدی وبرف

 اینم رحمت خداشامل حال ماشدبرف که همه جاراسپیدپوش کرد

ادامه مطلب ...

عکس های محمدمهدی درسبزه

         

           محمدمهدی در7ماهگی 

 

    

یکی ازمناطق ییلاقی سیاهکل، لاهیجان 

ادامه مطلب ...

محمدصالح وعنایت حضرت معصومه سلام الله علیها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اولین عکسهای محمدمهدی15تیر89روزدوشنبه

  

امروز سالگرد زیباترین هدیه خداوند به زمینی ها ست

و سالروز جدایی تو از فرشته ها

از خداوند به خاطر حضور دوباره تو سپاسگذارم . .



 

 بقیه درادامه مطلب

ادامه مطلب ...

عکس های محمدمهدی

 

بقیه ی عکس دربقیه ی مطلب

ادامه مطلب ...

محمدمهدی وچیزی شبیه معجزه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

محمدمهدی وشربت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

           

 سلام دوستان

  

     شکلک های شباهنگ  

اینجامیخوام خاطرات تلخ وشیرین گل پسرامو بنویسم خوشحال میشم بامن همراه باشید