سلام عزیزان
بالاخره ماه مهرآمدومدارس بازشد.
پس ازکش وقوس فراوان ودوندگی وتلاش زیادبالاخره باانتقالی من به شهرمشهدالبته به طورموقت به ناحیه تبادکان موافقت شد.
روزشنبه5مهربه اداره آموزش وپرورش این ناحیه مراجعه کردم وازدنیابی خبربهم گفتن:باانتقالی شمابه شرط تدریس درابتدایی موافقت شده!
گفتم:به خدااصلاتجربه درمقطع ابتدایی ندارم!بعدشم روش تدریس زمان من باالان فرق کرده،من حتی پایه اول متوسطه روبرای تدریس قبول نمی کنم چون بچه هاازمحیط راهنمایی میان وشیطون هستن تاشرایطشون روتغییربدم نصف سال تحصیلی رفته.
گفتن:دیگه چاره ای نیست وبایدبسازی!خدایا!بعدازاین همه سال که مدتی مدرس دانشگاه،بزرگسالان،پیش دانشگاهی ومتوسطه بودم حالادارم بدون داشتن هیچ تجربه ای به کجامیرم!
دلم روخوش کردم وگفتم شایدفقط کتاب فارسی بخوانیم وبنویسیم روبایدتدریس کنم.که گفتن:نخیر!بایدکل پایه سوم ابتدایی روتدریس کنی!
خلاصه ابلاغم صادرشدبرای روستای اسماعیل آباد!که هروقت دلم برای فردوسی شاعرگرانقدرهم تنگ شدزیاداذیت نشم وسریع به آرامگاهش برم.
اداره آموزش وپرورش داره کم کم منوازشهرمشهدبیرون می کنه!
بااجازه ازرستم دستان:
که"فرزانه"منم کم ممانادنام!
چقدروحشتناک!شب هاعلوم وریاضی می خونم تابه بچه های مردم درس بدم.
بچه هاکوچیک وشیطون ودایم میگن:خانوم اجازه!خانوم اجازه!
یک هفته هست که دارم میرم ومیام وبایدیکی یکی بالای سرشون برم وبراشون بنویسم،حرف بزنم،هی بگم:فاطمه دوستت رونزن!آتناآب نخور!مبینابشین!زهرابیامقنعه ت رودرست کنم!
تاواردمدرسه میشم همه می پرن توبغلم!
ریحانه میادمیگه:خانوم فرزانه اجازه!این آدامس دهنم رومی سوزونه شکلات داری به من بدی؟ازاونجاکه طبق عادت همیشه چندشکلات برای الهه جان توکیفم دارم یکی بهش دادم یهومی بینم هر30دانش آموزدیگه هم برام آدامس آوردن!چقدرخجالت کشیدم!امافرداش جبران کردم وبرای همه شون شکلات بردم.
مبیناچراگریه می کنی؟!خانوم فرزانه گیره موهام توچاه توالت افتاده!
گیره موی الهه توکیفم بودبهش دادم دخترک چقدرذوق کرد!
این روزهادرکناراذیت هایی که میشم که عمری بابزرگسالان سروکارداشتم دارم بچگی می کنم وعشق...
بایدحقوقم حلال باشه وصادقانه درکناردغدغه های زندگیم مثل همیشه خدمت کنم.
اعتقاددارم ازهردست بدی ازهمون دست می گیری!الهه همیشه درنظرم هست،مبادابابچه ای بدرفتارکنم وفرداباالهه ی من بدرفتاری بشه.
وقتی خونه میام نفس برام نمی مونه امابرای الهه هم بایدانرژی داشته باشم ودارم.
امروزرییس مجتمع آقای"ر"توجلسه گفتن:خانم"ع"تازه شماروپیداکردم وتلاش می کنم ازدستتون ندم.
ایشون لطف دارن ومن هم تشکرکردم.ولی برام دعاکنیدکه شرمنده بچه هانشم ومثل همیشه ازپس مقطع ابتدایی بربیام.