کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

شکستم...

خداوند گوهری در وجودم قرار داد و گفت:بتراشش 

ای کاش خودش میتراشید... 

من گوهرش را شکستم...

می ترسم...

 

 

 سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان

 

 

 

 می ترسم... 

من از... از با تو بودن های دور می ترسم... 

دوسِت دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من هیچی نیستم...

یا حسین... 

خودت که میدونی...خودت که باخبری... 

من لیاقت ندارم... 

پس چرا؟؟؟؟

وَِهم...

نمی دانم چگونه است زمانی که گمان می برم  در آغوش خدا جای گرفته ام ...

با یک چشم بر هم زدنی خود را در آغوش شیطان می بینم و از حرارتش آتش میگیرم... 

شیطان مرا نوازش می کند و من خیال میکنم به آغوش خدا بازگشته ام... 

چه وهم و خیال کودکانه ای... 

 

خدایا لعنت به من که راه را اشتباه می روم...به بزرگیت مرا دریاب...

جو گیر می شوییییییییییم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بعضی وقتها...

بعضی وقتها 

 لازم است یک تلنگر بخوریم... 

لازم است سرمان داد بزنند... 

لازم است به ما بد و بیراه بگویند... 

لازم است غرورمان را بشکنند... 

آنوقت شاید حرفهایمان جامه ی عمل بپوشند... 

آنوقت شاید مصمم تر از قبل پای دین و عقیده مان بایستیم... 

آنوقت شاید بیشتر خدایی بشویم... 

 

خدا کند....

مرهم

هر روز که می گذرد زخمم عمیق تر می شود... 

ای خدا... 

پس کی مرهم زخمها می رسد... 

 

حالم هنوز هم بد است...خیلی بد...

امروز

حالم خیلی بده...خیلی بد... 

ای کاش یه مسکنی برای درد امروزم بود... 

 

ای کاش... 

 

خدایا خودت که دیدی چی بهت گفت... 

خودت جوابشو بده...باشه... 

ای کاش آدرسشو داشتم... 

ای کاش...

این چند روز

الان حدود ۱۰ ساله که امام رضا لطف ویژه ای به خانواده ما کرده و ما هر سال تاسوعا و عاشورا در حرم مطهر و پاک این امام عزیز هستیم... 

مشهد مقدس...قطعه ایی از بهشت... 

واقعا این ایام رو در کنار امام رضا علیه السلام بودن چه لذتی داره... 

شب عاشورا تا صبح با همسرم داخل حرم بودیم...خیلی عالی بود...  

نائب الزیاره دوستان مجازی هم بودم...

من کلا با این نگاه که حتما باید دست به ضریح مطهر برسه مخالفم... 

برای همین فقط ۲ ساعت یه گوشه ایستادم و به ضریح پاکش نگاه کردم ...اونقدر لذت بخش بود که نمیتونم توصیف کنم... 

نگاه کردم و اشک ریختم... 

برای مظلومیت ائمه... 

واقعا این ایام پیر و جوون ُ کوچیک و بزرگ نمیشناسه... 

تا صبح دسته روی و سینه زنی... 

به قول همسرم اگر پدر مادر این جوونا بهشون بگن این وقت شب یه لیوان آب دستمون بده کمتر کسی باشه این کار رو انجام بده ولی ببین برای امام حسین چیکار میکنن... 

قربونت برم آقا ...با دل این جماعت چه کردی که خواب رو به خودشون حروم کردن و برای تو اهل بیتت به سر و سینه میزنن... 

خدا رو شکر کردم که این همه دشمنا دارن تبلیغات منفی میکنن  تا جوونای ما رو از دین و امامشون جدا کنن ولی ذره ایی موفق نشدن... 

این جوونا همونهایی هستن که هر روز با یه تیپ میان بیرون و هر چی دشمن به عنوان مد میفرسته این طرف سریع جذب میشن... 

ولی آهن ربای امام حسین قویتره... 

این شبها و روزها ملتمس دعایتان هستم... 

 

صلی الله علیک یا ابا عبدلله...

یه سوال...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بین الحرمین(۱)

عید ۱۳۸۹ بود که به همراه خانواده همسرم به نجف اشرف و کربلای معلی مشرف شدیم... 

البته برای بار دوم این سعادت نصیب بنده حقیر شده بود... 

آخرین شبی که در کربلا بودیم مصادف شده بود با شب جمعه... 

اعلام کردند که دعای کمیل توسط یکی از مداحان خوب کشور در حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برگزار می شود... 

با همسرم هماهنگ کردم که من بعد از نماز مغرب و عشا که در حرم امام حسین (علیه السلام) برگزار می شد دیگر به هتل برنمی گردم و همانجا مشغول نماز و زیارت می شوم تا ساعت ۹... 

قرارمان هم در زیر یکی از تیره برقهای بین الحرمین بود... 

آن شب حرم بسیار شلوغ بود به گونه ای که بنده با این هواااااااااااااااااااا قد و هیکلgirl_cray.gif در زیر دست و پا در حال خفه شدن بودم... 

در همان حین گویا کارت هتل از گردنم باز شد و بر زمین افتاد و من متوجه نشدم... 

خلاصه بعد از کلی لگد مالی شدن از دست آن جمعیت کثیر جان سالم به در برده سر از داخل صحن مطهر امام حسین (ع) در آوردم... 

نماز را که نتوانستم به جماعت بخوانم ولی داخل صحن یکی از خانمهای محترمه و عزیز جایش را برای لحظاتی به من داد تا نمازم را به جا بیاورم...خلاصه بعد از زیارت و اشک و آه داخل حیاط حرم شدم و جایی دنج پیدا کرده و در آن مکان ساکن شدم... 

مشغول خواندن قرآن بودم که چند زن عرب خود را به کنارم رساندند و داستان زندگی و رنج و مصیبتی را که با آن دست و پنجه نرم میکردند تعریف نمودند... 

من هم دل رحممممممممممممممم... 

دست مبارک را درون کیف کرده و اصلا ندیدم چه مقدار پول به آنها دادم ولی همه اش ۲۰۰۰ تومانی بود(محض ریا)... 

خلاصه که بعد از کلی ذوق کردن که به این بندگان خدا کمکی کردم یک زن عرب دیگر آمد و کلی آه و ناله کرد... 

احتمالا روی پیشانیم نوشته بود( محل گرفتن نذورات و هدایا) 

خلاصه که ما دوباره دل رحم شده و هر چه در چنته داشتیم اعم از غذا و خوراکی و کمی هم پول به آن بنده خدا دادیم و خود حیران و ویران از این جماعت ناگزیر شدیم به خواندن دعای وداع و ۲ رکعت نماز و یک زیارت دیگر و خارج شدن از صحن مطهر... 

ساعت ۸ بود و یک ساعت به قرار مانده... 

با خود گفتم اگر به حرم حضرت عباس بروم که همسر جان به دنبالم می گردد...اگر هم همین جا بمانم که این عربها مرا قورت می دهند...تصمیم گرفتم به هتل برگردم و با همسر جان به حرم تشریف بیاورم... 

هتل ما بسیار دور بود و در جایی شبیه روستا قرار داشت که بسیار برای یک زن خطرناک بود تنها بخواهد به آن هتل برود آن هم در شب... اما برای رفتن به هتل از ماشین استفاده می کردیم که تا ۱۰ شب در رفت و آمد بین هتل و حرم بود...خیالم از این بابت راحت بود که ماشین هست... 

خلاصه با ماشین به هتل رفتم و همسر جان را مشغول خوردن شام دیدم...کلی ذوق مرگ شدم قلبولی همسری کلی مرا دعوا نمود که چرا تنها به هتل برگشته ام...  

و همین جوووووووور مرا دعوا نموووووووووود ...من هم سر به زیرفقط برایش زبان ریختم و عذر خواهی کردم... 

شام را خوردیم و به سمت حرم حرکت کردیم... 

 

 عینک

و این ماجرا ادامه دارد... 

بی عنوان

این روزها شهر بوی غذا می دهد... 

نه بوی عزا...

لبیک یا حسین...

 

 

  

در هیاهوی این زمانه که همه از هم گریزانند... 

 کیست که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین رابشنود و لبیک گوید؟!   

یا حسین... 

غربت ندای لبیک را می شنوی؟! 

نکند باز هم از قافله ات جا بمانم... 

می شود دستانم را بگیری!صدایم را بشنوی!

به خدا من لبیک می گویم ولی نمی دانم چرا صدایم صوتی ندارد... 

می شود صدای بی صدایم را بشنوی؟ 

نشانی...

به یادت اشک میریزم تا شاید آرام شود این بی قراری دلم... 

نمی دانم چه بگویم...از چه بگویم... 

تو خود میدانی...نیازی به گفتن نیست... 

من فقط شرم میریزم... 

بغض می کنم و اشک میریزم... 

خدایا با توام...تویی که خود میدانی... 

زبانم قاصر است از شکرت... 

اشکهایم را می بینی؟! 

اینها نشانه است...  

نشانه ای که خود در نهادم گذاشته ای... 

تا هروقت گم شدم نشانی را نشانم دهی... 

ومن ..... 

 

جیران

ظهور نزدیک است...

به تازگی خبر مرگ ملک عبدالله ملعون از بعضی رسانه های خارجی شنیده می شود که امیدوارم حقیقت داشته باشد... 

روزی که منتظرش بودیم و برایش لحظه شماری می کردیم نزدیک است... 

 

امام صادق علیه السلام فرمودند: هرکس برای من مرگ عبدالله را تضمین کند، من ظهور را برای او تضمین می کنم! آنگاه که مرگ عبد الله فرا رسد، مردم در جانشینى او نسبت به هیچکس به توافق نمى رسند و این جریان تا ظهور حضرت صاحب الامر همچنان ادامه مى یابد، عمر سلطنت هاى چندین ساله به سر آمده ، نوبت پادشاهى چند ماهه و چندین روزه فرا مى رسد. ابوبصیر مى گوید: پرسیدم آیا این وضع به طول مى انجامد؟ فرمود: هرگز. و این درگیرى بعد از کشته شدن این پادشاه (عبدالله ) منجر به کشمکش بین قبیله هاى حجاز مى شود.( بحار ۵۲ ص ۲۱۰ )

معلم میشوییییم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غدیر نوشت...

سلام خدمت همراهان وبلاگی... 

 این عید بزرگ رو به همه دوستداران و عاشقان و شیفتگان مولا و سرورمان 

 امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام تبریک و تهنیت عرض می نمایم... 

حتما شما هم به دیدار خانواده هایی که سید و سیده بودند رفتید... 

خیلی خوبه که در این روز ما شیعیان برای تجدید بیعت با امام عزیزمون به دیدار 

 فرزندانشون میریم و دوباره پیمان می بندیم که ما با ولایتیم...راه ما راه علی علیه السلام است... 

ولی ای کاش یکم دلهامون هم علی گونه بود و راه اماممون رو میرفت نه مثل یه اسب سرکش هرجا که دلش خواست بره... 

خدایا به بزرگی و کرمت ما را از پیروان واقعی امام و سرورمان 

 مولا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام قرار بده....آمین یا رب العالمین...

الهی ارحم....

خیلی سخته که بخوای یه موضوع تحقیق خوب پیدا کنی 

 که نتیجش بدرد جامعه بخوره... 

و سخت تر از اون پیدا کردن منبع خوبه... 

تازه از همه اینها سخت تر اینه که این تحقیق قراره پایان نامت باشه... 

الهی ارحم.... 

عشق یا نفرت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.