به یادت اشک میریزم تا شاید آرام شود این بی قراری دلم...
نمی دانم چه بگویم...از چه بگویم...
تو خود میدانی...نیازی به گفتن نیست...
من فقط شرم میریزم...
بغض می کنم و اشک میریزم...
خدایا با توام...تویی که خود میدانی...
زبانم قاصر است از شکرت...
اشکهایم را می بینی؟!
اینها نشانه است...
نشانه ای که خود در نهادم گذاشته ای...
تا هروقت گم شدم نشانی را نشانم دهی...
ومن .....
جیران