کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

سفرنامه عتبات(۱)

دوشنبه ۲۸/۱۲/۹۱ 

 

روز بسیار پر استرسی بود...اضطراب و دلهره همه وجودمان را فرا گرفته بود...با اینکه تجربه اول نبود ولی باز هم اضطراب خودش را داشت...ساعت ۶ صبح از قصر شیرین به طرف مرز حرکت کردیم ...حدوا یک ربع فاصله بود...وارد سالن انتظار شدیم و وسایلمان را تحویل دادیم...به ترتیب در صف ایستادیم تا گذرنامه هایمان مهر خروج از کشور بخورد...بیشتر افراد کاروان جوان بودند...یک خانم مسن به همراه فرزند و نوه هایش به این سفر نورانی آمده بود...چهره ی دلنشین و آرامبخشی داشت...وقتی که می خواست به سمت صف بیاید متاسفانه پایش سر خورد و به شدت بر زمین افتاد ...در یک لحظه صدای کوبیده شدنش در فضا پیچید...همه به سمتش دویدیم...صدای ضربه به حدی بود که همه ترسیده بودیم...ولی امام حسین خودش نگهدارش بود...متاسفانه تمام صورتش خونی شده بود...از دهانش خون می آمد ...بعد از چند دقیقه در صورتش خون مردگی و کبودی ظاهر شد...ولی باز هم خدا را شکر به خیر گذشت...خلاصه که از صفهای طولانی گذشتیم و در گذرنامه هایمان مهر خروج از کشور جا خوش کرد ...بیشتر از همه حنانه(با نام وبلاگیه هانیه) و امیر محمد ذوق و شوق  داشتندوبرای این سفر لحظه شماری می کردند...تا ساعت ۹ از مرز ایران وارد مرز عراق شدیم...آنجا هم معطلی زیاد داشت...دوباره انتظار برای ورود به خاک عراق...زمان به کندی می گذشت...ساعت ۱۱ بود که نوبت به کاروان ما رسید...به ترتیب گذرنامه ها را نشان می دادند و بعد از گرفتن اثر انگشت مهر می زدند...نوبت به پدر شوهرم رسید...یک جوان عراقی که اصلا به قیافه اش نمی آمد اهل شوخی باشد گذرنامه را گرفت...با جدیت تمام به پدرشوهرم گفت همراهت کجاست؟...پدر شوهرم به مادرشوهرم اشاره کرد و گفت این همسرم است...جوان گفت ...این یک همراه دومی کجاست؟...پدر شوهرم متعجب از این حرف گفت همراه دیگری ندارم...جوان گفت همسر دومت به نام فاطمه کجاست...پدرشوهر که رنگش پریده بود با حالت سردرگمی و استرس جواب داد همسر دوم کجا بود همین یک همسر را دارم...مادرشوهرم فقط نگاه می کرد ...انگار شوکه شده بود...من و همسرم فقط می خندیدیم و می گفتیم بابا دیگه دستت رو شد...پدر شوهر می گفت شما هم وقت گیر آورذید...بعد مدیر کاروان را صدا زد...مدیر که آمد جوان شروع به خندیدن کرد...پدرشوهر بیچاره هم که رنگش مثل انار شده بود گذرنامه را گرفت و به سمت اتوبوس رفت...خلاصه که همین قضیه باعث شد تا ما سوژه خنده خوبی تا آخر سفر بلکه هر وقت دور هم باشیم داشته باشیم...کلی سربه سر پدر شوهر می گذاریم... 

ساعت ۳۰/۱۱ سوار اتوبوس عراق شدیم و حرکت کردیم به طرف نجف...البته اتوبوس که چه عرض کنم ...یک عدد لگن بگویم بهتر است...نمیدانم از شانس ما بود یا هر چیز دیگر...اتوبوسهای عراق پیشرفت کرده بود و همه اسکانیا بود...ولی از شانس ما یک عدد لگنش نصیبمان شد...همسرم می گفت از بس گفتی که ما از این شانسها نداریم ماشین خوب به ما بدهند ...می گفت سقت سیاه که نفوس بد زدی...یعنی اتوبوس به حدی کثیف بود که روی صندلیهایش هم نمی توانستی بنشینی ...حالت تهوع می گرفتی...همه خاک و کثافت بود...بعد از کمی حرکت در یک ایستگاه مدیر کاروان پیاده شد و ناهاری را که در بسته بندی بود دریافت و توزیع کرد...مگر میشد در آنجا غذا خورد؟!هنوز یک ساعت از حرکتمان نگذشته بود که اتوبوس خراب شد...هر کاری کردند نتوانستند درستش کنند...همه را پیاده کردند ...ساعت ۳۰/۱۲ بود ...جز چند دکل که عراقی ها بودند بقیه بیابان بود و کوه...ماشینهایی که ما را اسکورت می کردند هم ایستادند...حق هیچگونه تصویر برداری هم نداشتیم...در آن آفتاب سوزان مجبور شدیم در گوشه ای از زمین بنشینیم تا ببینیم تقدیر برای ما چگونه رقم می خورد...با هر جایی تماس می گرفتند اتوبوس نداشت...جلوی هر اتوبوسی که خالی بود می گرفتند ولی راننده اش می گفت خودم باید بروم مرز و زوار ایرانی را سوار کنم...ساعت حدوا ۳۰/۲ بود که بالاخره یک اتوبوس تمیز برایمان فرستادند...نسبت به اتوبوس قبلی عالی بود...خدا را شکر حرکت کردیم...در اولین محلی که می شد ایستاد برای خواندن نماز پیاده شدیم...یک مکانی برای زائرین بود که نمازخانه و سرویس بهداشتی داشت...سریع نمازمان را خواندیم و راهی نجف شدیم...ساعت ۸ شب به نجف رسیدیم...هتل آنقدر از حرم دور بود که آه از نهاد همه برآورد...نیم ساعت تا حرم پیاده روی داشت...خیابان هم یک طرفه بود و حرم در جهت مخالف خیابان بود...یعنی هیچ چاره ای نداشتیم جز اینکه پیاده برویم...هتل ما در کنار بازار روز عربها بود...هر چقدر از کثیفیش بگویم کم گفته ام(منظورم بازار بود...وگرنه هتلش خیلی خوب و تمیز بود)...تنها چیزی که باعث می شد تحمل کنیم وجود با برکت مولا و سرورمان امیرالمومنین علی علیه السلام بود...تا ۱۵/۸ دقیقه کلیدها را تحویل گرفتیم و وسایل را در اتاق گذاشتیم و سریع برای صرف شام به رستوران هتل رفتیم...مدیر گفت ساعت ۹ همه در لابی هتل باشید تا به حرم برویم...سریع شام را خوردیم و به اتاقهایمان رفتیم و لباسها را عوض کردیم و به لابی هتل آمدیم و حرکت... 

کم کم به حرم نزدیک می شدیم...حال و هوای خاصی داشتیم...هیجان...ذوق...نمی دانم چگونه وصف کنم...حنانه و امیر محمد که از خوشحالی اشک در چشمهایشان جمع شده بود...البته همه اینگونه بودیم...مداح کاروان نوحه سرایی می کرد و حال همه را دگرگون کرده بود...از باب السلام وارد صحن شدیم...نماز مغرب و عشا را در صحن خواندیم و بعد زیارت امیرالمومنین...سپس راهی حرم شدیم...تا ساعت ۱۱ وقت داشتیم زیارت کنیم...حنانه با من بود و امیر با پدرش...حرم شلوغ بود...هر جور بود خودمان را  نزدیک ضریح رساندیم...حنانه دلش می خواست دستش به ضریح برسد ولی من می گفتم خفه می شوی از دور سلام بده...ولی قبول نمی کرد...می گفت همان امامی که مرا دعوت کرده خودش هم کمکم می کند تا دستم به ضریح برسد...شاید بگویید اغراق می کنم یا تصورم چنین بوده ولی باور کنید پیش رویمان چنان خالی شد که هر دو به راحتی به ضریح رسیدیم و آن را در آغوش گرفتیم...اشک از چشمانم می امد و به حال حنانه غبطه می خوردم...اینقدر این بچه ایمانش قوی بود و من سست ایمان بودم...حسابی زیارت کردیم و سپس نماز زیارت خواندیم...دلمان نمی خواست از کنار ضریح تکان بخوریم...ولی بالاجبار باید برمی گشتیم...به یاد همه شما دوستان بودم و تک تک شمایی که می شناختم دعا کردم و دعا گوی آنهایی هم که نمی شناختم بودم...نماز زیارت را به نیت همه شما دوستان خواندم...اگر ثوابی بوده باشد همه شما هم در آن شریک شده اید انشاالله... 

 

ادامه دارد... 

نظرات 30 + ارسال نظر
میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم خاطرات سفرمعنویت راخواندم بااینکه سختی راه ومشکلات زیادی متحمل شدیداماشوق وصال ازدلتان کاسته نشدوهرلحظه آرزومیکردیدزودتربه معشوقتان برسیدانشالله زیارتتان قبول درگاه باریتعالی قراربگیرد
کربلایی شدنم عالمی دارد
خدایاماراکربلایی کن

سلام عزیزم...
انشاالله که در زمره عشاق واقعی قرار بگیریم...
انشاالله که به زودی چشمت به ضریح منور و مطهرشان روشن گردد...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

ای خداماراکربلایی کن این دل مارانینوایی کن

آمین یا رب العالمین...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:14 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

شمع شب افروز حیدر میرود سوی جنان

با دلی بشکسته و با قامتی همچون کمان

پرگرفته مرغ باغ آرزوهای علی

در غمش خون گرید امشب دیده هفت آسمان

میشه شفاعتم کنی پسرخاله چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اش

با تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اش

روز تنهایی که او بودوکسی یارش نشد

کرده یاری ید اله با ید بشکسته اش

میشه شفاعتم کنی پسرخاله چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

دوباره چشمه‌ی اشک است که می‌جوشد
در امتداد ناله‌ی یک طفل به پای تابوتی…
خـــــــــدا مادرم را کجا می برند؟
ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد

میشه شفاعتم کنی پسرخاله چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:08 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

تو فرد ترین وحیــدۀ تاریخی
مستوره ترین ندیــدۀ تاریخی
از تربـت پنهان تـو معلــوم شده
مظلومه ترین شهیدۀ تاریخی
السلام عیلک یا فاطمه الزهرا

محب الرضا چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ق.ظ http://mohebolreza.mihanblog.com

سلام خواهربزرگوار. خاطرات سفر معنوی عتبات و عالیات رو مطالعه کردم بسیار جالب بود وهم زیبانوشتید چون نویسندگی خودش یک هنر است.
زیارت شما قبول سفر بعد زیارت خانه خدا وائمه مظلوم بقیع . الهی قسمت همه شیعیان امیرالمومنین علیه السلام.
ایام شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها هم تسلیت ما را از دعای خوب خودت فراموش نفرما
سلام به خانواده محترمتان برسانید . از محبت های شما ممنونیم خدای سبحان حافظ شما وخانواده تان باشد در پناه حق
التماس دعا
یا امام رضا

سلام بر شما استاد بزرگوار...
ممنون از نگاهتان...نظر لطف شماست...
قبول حق انشاالله...
انشاالله قسمت شما و خانواده محترمتان بشود...
من هم این ایام سوگواری را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می نمایم...
سلامت باشید...
ممنون از لطف شما...
استجابت دعا...
یا علی...

محب الرضا چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ق.ظ http://mohebolreza.mihanblog.com

سلام . شهادت بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت
این چند زیبا تقدیم شما بزرگوار.

یا فاطمه از اشک ترا می خواهیم

بیمار تو هستیم و دوا می خواهیم

هر کس پی حاجتی رود بر در دوست

ما از تو برات کربلا می خواهیم

..............................................
عمریست دلم گشته هلاکت زهرا

دست من و آن دامن پاکت زهرا

بنما کرمی که بار دیگر ای گل

صورت بنهم به روی خاکت زهرا

التماس دعا
یا امام رضا ع

سلام برادر بزرگوار...
این مصیبت بر همه شیعیان تسلیت باد...
ممنون از لطف شما...
استجابت دعا...
یا امام رضا ع

محب الرضا پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ق.ظ http://mohebolreza.mihanblog.com

خیلی ها فکر میکنند حضرت زهرا جان خود را فدا کرد به خاطر همسرش علی
اما این جماعت غافلند و نمیدانند که هدف حضرت زهرا دفاع از چیز با ارزش تری بود.آری او جانش را فدای امام زمانش کرد.ولی ما برای برد تیم فوتبالمان صادقه تر از فرج دعا میکنیم.به امید روزی که همه ما سرباز مخلص امام زمانمان باشیم.
(ایام شهادت ام ابیها فاطمه زهرا تسلیت باد)

یا صاحب الزمان ادرکنی...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:19 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

هـر دم بـه ضـریـح بـی نـشـانـت ای مـاه

بـسـتـه سـت دخـیـل قـلـب مـن بـا هـر آه

عـمـری سـت تـپـش هـای دلـم مـی گـویـد :

« یــا فــاطــمــه اشـفــعـی لـنـا عـنـدالـله »

شعر یوسف رحیمی

میشه شفاعتم کنی پسرخاله پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

ای فاطمـــــــــــــه!...
عشق را هم ز تو باید آموخت، و مناجات و عبودیت را، وصمیمیت را، و خدا را هم، باید از کلام تو شناخت خانه از نام تو عرفان دارد و ... شب، از یاد تو عطر آگین است.

میشه شفاعتم کنی پسرخاله جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/





کاش ثانی ذره ای احساس داشت
احترام باغبان و یاس داشت

کاش زهرا پشت در تنها نبود
مادر سادات هم عباس داشت

میشه شفاعتم کنی پسرخاله جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:38 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

اذا السماء انفطرت
اذا النجوم انکدرت
به محضر عدل خدا
به روز محشر سئلت

که فاطمه دخت نبی
عطای حق، رکن علی
به دست آن قوم شقی
بای ذنب قتلت…

میشه شفاعتم کنی پسرخاله جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

دل خورشید محک داشت؟ نداشت!
یا به او آینه شک داشت؟ نداشت!
آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!
غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت!
مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت!
شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت...!

میشه شفاعتم کنی پسرخاله جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ب.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

دانی که چرا صورت زهرا شده نیلی؟
می خواست رخش پیش عدو زرد نباشد
ای کاش یکی بود در آن کوچه و می گفت
آن کس که به زن حمله کند، مرد نباشد

آرشید یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام
در این مسیر هر چه مصائب و سختی ها بیشتر باشد ، نشانگر اینست که زائر واقعی هستید ...
بر شما مبارک
زیارت عشق .


بسیار سپاسگزارم که بسیار زیبا این سفر را توصیف کردید
گویا در این سفر همراهتان بودیم .
اجرتان با صاحب سفر

سلام علیکم برادر بزرگوار...
ممنون از شما...انشاالله که همینطور باشد...

بسیار ممنون و سپاسگزارم از نگاهتان...زیبا می بینید استاد...
شما بزرگوارید...
در این سفر همواره دعا گویتان بوده ام...
اجرتان با سیدالشهدا...
یا حق...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

نه پلاکی ، نه کارتی ، نه نامه ای ، مانده بودند استخوان هایی که پیدا کرده اند مال بچه هاست یا عراقی ها ، آنجایی هم که تفحص می کردند هم عراقی بود و هم ایرانی ، صدای یکی شان بلند شد .
یاحسین ! یاحسین ! بچه های خودمون هستن . به سمتش رفتند . پرسیدند از کجا فهمیدی ؟
خاک را از روی چیزی که توی دستش بود پاک می کرد . آن را به سمت بقیه گرفت و گفت ؟ « از عکس امام »

ممنون دوست خوبم...
یا حسین...

باور ایرانی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:39 ق.ظ http://bavarirani.blogfa.com

شب ها
به وقت خواب
از طرف من
وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود … !
سلام دوست خوبم...خواستی یه سری هم از ما بزن...
[لبخند][گل]

سلام بزرگوار...
چشم حتما مزاحم می شوم...
کم لطفی بنده را به بزرگواریتان ببخشید...

منتظر دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:40 ب.ظ http://montzer2012.blogfa.com/

شهدا شرمنده شما هستیم
که خود را در هیاهوی شهر گم کردیم

میشه شفاعتم کنی پسرخاله دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

سلام بزرگوار

با مطلب "اهانت به ساحت مقدس حضرت فاطمه (س)" به روزم تشریف بیاورید و حمایت نمایید.یا زهرا (س

امیر سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:16 ق.ظ http://dal-haste91.blogfa.com

زیارت قبول باشد بسیار عالی بود زیبا بود اشک در چشمانم حلقه زد و انجا که حنانه فرشته خانوم اصرار داشت که به ضریح نزدیک شود خدا را شکر که رفتید وسالم برگشتید نمی دانم مرا هم دعا کردی یا نه ولی سوغات را که باید بدهی خیلی خوشحالم اگر می شود از قبر مولا علی هم بنویس و از عظمتش ممنونم یا حق زیبا بود

سلام...قبول حق انشاالله...
ممنون از نگاهتان...
برای همه دوستان دعا کردم و نماز خواندم به نیت همه...
انشاالله قسمت شما و خانواده محترمتان بشود...
بله حتما خواهم نوشت...
این روزها به شدت سرم شلوغ است...در اولین فرصت ادامه خواهم داد...
یا علی...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:24 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

تولد زیباترین هدیه خدا که مانند سروشی روح بخش به زندگی تان نور امید دمید را تبریک میگیم.
قدمهای کوچکش برایتان پر از خیر و برکت باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

به یمن آمدن فرشته کوچکتان به زمین با آسمانی ترین آرزوها برای پر خیر و برکت بودن قدمهای کوچکش

و روح بخشیدن به زندگیتان تبریک مرا پذیرا باشید

سلام عزیزم...
ممنون...
انشاالله واسه شما...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

سلام
عمه شدنت مباااااااااااااااااااااااااااااااااارک

امیدواریم با قدم‌های فرشته ی کوچولو تازه به زمی آمده، زندگی‌تان سرشار از سلامتی، برکت، شادی گردد.

قدم نو رسیده مبارک

سلام فدات شم...
ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم...

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید

گویی بساط عیش مداوم به من رسید

نور ستاره ای در شب تولدش

انگار که فرشته ای از ازل رسید

تولد فرشته کوچکتان مبارک

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

خدای بخشنده را شکرگزار و نوزاد بخشیده بر تو مبارک امید که بزرگ شود و از نیکوکاریش بهره مند گردی.

امام علی (ع)

میشه شفاعتم کنی پسرخاله سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر
تولدبرادرزاده ات رابه شماتریک میگویم

میشه شفاعتم کنی پسرخاله چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:32 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

سلام

با مطلب "اهانت به ساحت مقدس حضرت فاطمه (س)" به روزم تشریف بیاورید و حمایت نمایید.یا زهرا (س)

محب الرضا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ق.ظ http://mohebolreza.mihanblog.com/

سلام بزرگوار

آیا میخواهید گناهان چند ین ساله تون پاک و محو شود ؟!

آیا میخواهید دربرابر اتش جهنم سپر داشته باشید؟

وآیا..........
بروزم ومنتظرنگاه سبزتان
التماس دعا
یاامام رضاع

سلام برادر بزرگوار...
ممنون از دعوتتان...
آمدم و خواندم...
انشاالله که عامل به این احادیث هم باشیم...
حق یارتان...
استجابت دعا بزرگوار...
یاامام رضاع

میشه شفاعتم کنی پسرخاله شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ق.ظ http://shefaaat.blogfa.com/

خدمت بى دوستى را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستى در دست‏نیست‏

دوستى در اندرون خود خدمتى پیوسته است هیچ خدمت جز محبت در جهان پیوست نیست‏

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد