سوختن عشق..

دوست دارم بنویسم از رنگ زیبای طبیعت و موج های دریا,از نم نم بارون و یک لبخند در مقابلت.از دوستی ها,صمیمیت و از عشق.

عشق چیست؟؟!

 معنای زندگی به  چه تعبیر میشود؟؟

و چرااا... گاهی... جدایی؟؟

چطور درخت سبز و بلند قامت عشق که ریشه اش همان علاقه شدید قلبی است ناگهان با یک کبریت پرخطر میسوزد و شمع نفرت شده و آب میگردد؟؟!!! آخر چگونه؟؟

خواستم از عشق بگویم و بوی بهارنارنج زندگی ولی ذهنم خانه ی تشویش گشته و به مانند جاده چالوس در پیچ و خم است.حال که مینویسم گویا بوی تعفن جاهایی از زندگی مشامم را لبریز کرده و تحمل سخت است.بوی خیانت,دزد ناموس,دو رنگی و طلااااق..

خدا داند علاقه به راندن انگشتان بر کیبرد ذهنم را ندارم و هل میدهم این ماشین خسته ی ذهن را, ولی چه کنم که ذهنم درگیر است و شاید تو بدانی جواب این همه تشویش را..

در اطرافت دیده ای مرد و زنی که می نالد از خیانت و شکست و جدایی.مرد زن را رها میکند و زن گاهی مرد را.

امروز مهمان بودم بر سر سفره ی درد و دل یک مرد پر درد..

من حقی به او نمی دهم ولی آنقدر غذای این سفره درد دلم را زیاد کرد که به اینجا پناه آوردم.آری همسرش چند ماهی است که رها کرده این آشیانه زندگی را و گرسنگی عشق مانده برای دختر بچه ای بی گناه..

روزی که آمدیم همه گفتند انا لله و انا الیه راجعون,مسیر به سوی خداست و ما حرکت کردیم.ولی امروزه به کجا میرویم؟ عجب مهره های شطرنج شدیم و در دست شیطان بازی خوردیم.من نمیدانم چه باید گفت..خسته ام از این سریال شهرزاد ها.از این دیوان سالار نفس و شیطان که یه شهر را به بازی گرفته است.شنیدم در روز گذشته عزیزی گفت آن زمانی که سرت گرم بود به گذران زندگی دشمن باور همسر و فرزندت را زد.آن زمان که دیش ماهواره ات را از پشت بام بردند و تو از در آوردی دوباره,همسرت یاد هندوستان کرد فیلش.وقتی تمام زندگی ات شد کار کردن و پول در آوردن و یادت رفت که امام کاظم فرمود مرد باید اذان مغرب منزلش باشد دخترت شد بازی دست پسران لاابالی.و تو دلت خوش بود به نماز و دین ظاهرت و پسرت باورش نشانه رفت.زن سرش به زندگی گرم شد شوهرش را بردند و مرد هم اینگونه است.و در این میان هدف از زندگی گم شد.تهاجم فرهنگ غرب شد شبیه خون فرهنگی و خوابیدیم تا حال طلاق شد واژه ی با کلاس این روزها..

امروز خانه های شیک بیشتر به مجرد اجاره داده میشود و جدایی معنای زیبای راحتی میدهد.

و باز باید گفت به کجا میرویم؟؟؟؟

حرف بسیار دارم و مجال کم.هنوز زود است سخن گفتن و اگر عمری بود خواهم گفت از غفلت های این روزها.از اینکه دیگر حالمان خوب نیست و بی خبریم از خیلی از چیزها.

عذر خواهی از این همه پرگویی.و بگو جواب این تشویشات ذهنی ام را و نظرت را بر دیده ام بنگار.

التماس دعا برای پر شدن روزنه ی زندگی آنهایی که عشق زندگی شان بوی تنفر گرفته است و حرف طلاق میزند فکر و دلشان.امیدوارم دل همه تابستان بماند و سرسبزی در خانه ها موج بزند.

شهدا شرمنده ایم...

 

 

چه بخواهم چه نخواهم، شهدا می بینند�

گاه در حال گناهم، شهدا می بینند�

 بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست�

بوی نان می دهد آهم، شهدا می بینند�

 غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم�

تیر شیطان و نگاهم، شهدا می بینند�

 از خدا دور شدم، دور خودم می چرخم�

مدتی گم شده راهم، شهدا می بینند� 

مدعی بودم و هستم که شهادت طلبم�

با همین روی سیاهم، شهدا می بینند�

 آنقدر سر به هوا بود دلم، یادم رفت�

می رود هفته و ماهم، شهدا مي بينند 

 

مرگ بر آل سعود

خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است
این آل سعود است که در حال سقوط است

هستند شیاطین همه درگیر تبانی
ایران شده آماده ی یک جنگ جهانی

آماده شده لب بزند جام جنون را
صادر کند از نفت عرب بشکه ی خون را

بیزار ز جنگیم ولی مرد جهادیم
دادیم سرودست ولی باج ندادیم

ما با احدی نیز نداریم سرجنگ
لعنت به بلادی که شد آغازگر جنگ

ما هیچ زمان حمله نکردیم به جایی
ما مرد دفاعیم ولیکن چه دفاعی!

شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است
مکه بشود مرکز ایران چه قشنگ است

ما منتظر حمله ای از سوی حجازیم
تا بین بقیعش حرمی ناب بسازیم 

"یا حیدر کرار" زند نقش به زودی 
بر پرچم سبز عربستان سعودی

از روضه ی عباس شرف یاد گرفتیم 
یک عمر از او یکسره امداد گرفتیم

ما غیر کفن بر تن خود جامه نداریم
ای شمر برو شوق امان نامه نداریم

با سرور و پیغمبرخود هم وطنی شد
هرکس که در این برهه اویس قرنی شد

مرشد به طرب ضرب بزن وقت حماسه ست
مداح بخوان وقت غم و سینه زنی شد

"درّ" نجف سینه ی ما از غم یاران 
خونین شد و مانند عقیق یمنی شد!

یا فاطمه گفتیم گذشتیم ز طوفان 
گفتیم "علی" ناشدنی هم شدنی شد

آماده ی آنیم بپوشیم کفن را
ایران که نمرده ست بگیرند یمن را

هر شاه سعودی شده یک نوکر دربست
در پشت لباس عربی فتنه ی غرب ست

ننگی که به پیشانی شاهان سعودیست
زیر سر یک مشت مسلمان یهودیست!

چشمان جهان در پی آن یکه سوار است
این عطر یمانیست که لبریز بهار است



(محسن کاویانی)

بازگشت هرچند دیر

 

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

و رحمة الله و برکاته

سلام،نمیدونم هنوز برای کسی آشنا هستم اینجا یا نه.امروز که برگشته ام خاک غربت بر جای جای وبلاگم نشسته است و خانه تکانی لازم است.قصد دارم دوباره بنویسم مثل روزهای خوش اون روزها،امیدوارم خداوند همچنان یاورم باشد تا دوباره قدرت بگیرم برای حرکت قلمم.

توکل به خدا.یا علی

وداع

بسم رب الحسین(ع)


یکی از سخت ترین چیزها برای انسان وداع است.

اینکه بخواهی روزی از محبوبی جدا شوی...

اینکه روزی نیمه ای از زندگی ات بخواهد نباشد..

اینکه محبوبی برای رفتنش مقدمه چینی کند..

اینکه محبوبی را آنقدر دوست بداری که فکر کنی همیشه هست.توام نباشی او میماند..

اینکه تنها فکری که در سر نداری جداییس

اینکه محبوبت را ببرند و تو نتوانی کاری کنی..

سخت است

جدایی سخت است

وداع سخت است

اینکه دیگر دستت بهش نرسد سخت است

اینکه دیگر در دست و بالت نباشد سخت است

درد است

بدرقه درد است

خداحافظی درد است

گریه درد است

اینکه بگویی خدا بهمراهت درد است

غم است

دل پر ز غم است

اینکه دیگر یک لحظه هم محبوب نباشد غم است

اینکه محبوب معشوق باشد غم تر

زخم است

اینکه تنها باشی و نباشد زخم است

وقتی گریه میکنی و اشک هایت پاک نمیشود زخم است

وقتی نیست تا مراقبت باشد زخم است..

سخت است،درد است،غم است،زخم است..

اومد در خیمه ی خواهر...

اینبار داستان فرق میکرد.حسین لباس رزم بر تن دارد.خواهر باید بروم.زینب عرض کرد.داداش یه سوال: آیا تو را میکشند؟فرمود :زینب جان مراقب فرزندان و زنان باش.زینب پرسید:داداش تو را میکشند؟فرمود:تو امید خیمه ها هستی؟ همه به تو امید دارند.نکند شیطان صبرت را بدزدد.

زینب بی طاقت شد.بلند تر پرسید:میگم تو را میکشند؟؟؟

حسین فرمود:آری خواهرم.امروز روز وداع است..

زینب از جا بلند شد شیهه ای زد بر زمین افتاد و بیهوش شد..

فکرش را نمیکرد لحظه ی آخر است...

فکر نمیکرد عمری باید با خاطرات حسینش زندگی کند

فکرش را نمیکرد روزی دیگر چهره ی شمس را نمیبیند...

.

.

.

حسینش رفت...

طاقت نیاورد.به دنبال برادر راهی شد.لحظه ها را دنبال میکرد.گریه امانش نمیداد.چند بار حسین قصد کرد برود و باز برگشت خواهر را در آغوش گرفت.زینب بی تابی میکرد...

مرو برادرم...

مرو هستی خواهر...

بیچاره دل حسین...

دست بر سینه ی خواهر گذاشت تجلی ولایتی کرد تا زینب آرام شد وگرنه همان جا قبل از حسین جان داده بود.مگر میشود معشوق را ببرند و تو بی تاب نگردی...

دیگه لحظه ای سر برنگرداند.همه جا با حسین رفت...

لحظه ی وداع رسید.(آنقدر حالم بد است که تا آخر میگم.طاقت نداری همراه نشو)

7 نفر رفتند داخل گودال برگشتند دست و پایشان میلرزید.گفتند کار ما نیست.او ذکر خدا میگوید.قرآن میخواند.نا نجیب دید اینطور نمیشود سنان را خبر کرد.سنان نیزه دار قهاری بود.گفت برو حسین رو با نیزه ات خاموش کن..

شمر وارد گودال شد..

میدانی چگونه؟با چکمه بر سینه ی حسین پرید.بر روی سینه نشست.زینب رسید بالای گودال.دید لحظه ی آخر است.شمر روی سینه نشسته خنجر در آورده...شاید گفته باشد کاری کنم یک لحظه ی دیگر بیشتر حسینم را ببینم.توانش را جمع کرد.بغضش را فرو نشاند.فریاد زد یابن خبیثه رو سینه ی برادر من نشسته ای؟ شمر برگشت دید زینبه.عصبانی شد.از رو سینه بلند شد.رفت بالای گودال.حال حسین کمی سینه اش سبک شده است.چشم میچرخواند خواهر را ببیند.نکند زینبش اذیت شود.رو کرد به زینب گفت تو بر سر من داد میزنی؟به من اهانت کردی؟چنان بی هوا بر صورت زینب زد که نقش زمین شد...

برگشت به گودال.اینبار عصبانی تر بود.رو سینه نشست.نمیدونم حسین اون لحظه چه حالی داشت.توانی برای مبارزه نداشت.خنجر بر گلو گذاشت هرکاری کرد نبرید.یک لحظه ی دیگر باز اضافه شد تا زینب برادر را بیشتر ببیند.عصبانی تر شد سر را برگردوند.چطور میشه رو سینه نشسته باشی سر را برگردانی؟..

12 ضربه با خنجر از پشت زد.سر را که از گودال بیرون آورد حمله کردند بر بدن.در اعترافات یکی از این مجرمان آمده که من فقط دنبال زینب کردم چادرش را بگیرم فرار کرد چادرش زیر پایش گیر کرد و زمین خورد.

داستان گذشت.زینب یک فرصت دیگر دارد برادر را ببیند.شب 11 ام وارد قتله گاه شد.دنبال بدن برادر میگشت.هرچه گشت چیزی نیافت.از یه بدن رد شد ناگهان دید صدایی می آید. اُخـَــیَّ إلـَــیَّ

بیا سوی من.برگشت.شمشیر شکسته ها رو کنار زد.نیزه شکسته ها رو کنار زد.دیگر چیزی نبود.چند تکه ای از یه بدن باقی ماند.تعجب کرد.پرسید آیا تویی برادرم؟

 

شرح حال..

دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت

رفته رفته دل ربود از من  خدایم را گرفت

چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست؟

من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت

من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا

لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت؟

بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم

و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت

روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس

بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت

در میان قلب خود هر روز زائر می شدم

آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت

من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود

که میان روضه هایش دست هایم را گرفت


با من ازدواج میکنی؟

پیچ و خم


توبه از جرم و خطا حال سحر میخواهد
خلوت نیمه شبان اشک سحر میخواهد

سختی گردنه ی عشق زمینت نزند
راه پر پیچ و خمش مرد سفر میخواهد

عمل زینب کبری به همه ثابت کرد
سر شکستن ز غم دوست جگر میخواهد

عنوانش را خودت بگو ،من خسته ام!!!

گویند بنویس..

از چه؟

از که؟

از ناجوانمردی ها یا اهانت ها؟

یکی افترا میزند و آن یک دل میشکند..

یکی توهین میکند و دلیلش هم نهان است..

از چه گویم؟؟

کسی گوید چه زیباست دل نوشته هایت باز برایم بنویس..

دلی که پر ز غم است چگونه زیبا میشود؟

گر سفره ی دل باز کنم زیبایی نمیبینی..

فعلا خسته ام

خسته

خسته

حال و هوایی نیست

نباشم گویا شادی عده ای بیشتر میشود..

اگر شد روزی بر میگردم..

فعلا از دست عده ای دل شکسته ام


آخر تقدیرم چنین امضا شد/کربلایم اربعین اهدا شد

بسم رب الحسین(ع)

یک عمر سوختم ز داغ کربلا

هرچه گفتم، هر چه کردم ،ندیدم من جواب

خوبان همه رفتند و مرا جا گذاشتند

رفتند به سویت بر دل من پا گذاشتند

هر که زائر گشت بانگ زد و هروله کرد

هر که رفت به کربلا ما را که دید مسخره کرد

یادت می آید چقدر گریان شدم

سوختم،شعر گفتم،غمناک شدم

با خودم گفتم که من را تو نخوای

حتم داشتم کربلا را من نیام

هر چه گفتم که دل من فقط کربلا میخواد

هرسال را تو گفتی همه آیند و این نیاد

همه فریاد زدند که چقدر بانگ زنی

خوب برو به کربلا تو فقط حرف میزنی

حتم داشتم تو باید اذن دهی تا که بیام

کربلا من خودم امکان ندارد توانم که بیام

ای خدا شکر کربلایم آخر سر امضا شد

من جامانده و دور افتاده براتم امضا شد

من که بیمار خواهرت هستم دمی

کربلایم همسفر با زینبت بر من دهی

از من چه دیدی دعوتم کردی تو آقا

باور نمیکردم مرا قابل بدانی و تو آقا

می آیم با زینبت من کربلا

می آیم اربعین سوی مزارت سر جدا

بگذار بیایم خواهرت همراه شوم

من خودی ام بچه ها را یار شوم

من نبودم تیر و نیزه ها را دور کنم

من نشد تا بدنت را بو کنم

می آیم که همراه کاروانت باشم

تسلیت بهر ربابت باشم

می آیم ببینم که حسینم را چه شد

از سلیمان چه کسی انگشتر برد

چگونه اسب رویت تاختند

پنجه بر مویت زدند و بافتند

می آیم صورتت را تو نشانم بدهی

روضه ی پنهان یادم بدهی

باید بیایم تا بدانم قتله گاهت کجاست

از چه عباس بدنش دفن در سه جاست

می آیم تا خیمه ی خواهرت زینب روم

می آیم پایین پات بر سر اکبر روم

چه کنم از حال مات و متحیر گشته ام

کو توان تا ببینم که چطور و در کجا دور تو آقا گشته اند

ترسم صدای شمشیر و نیزه به گوش من رسد

وای اگر صدای نعل و استخوان هایت به گوش من رسد

حال که ابن عباس ها به سوی تو میان

بگذار نوکرت هم همره زینب بیاد

کاش صدای روضه زینب توانم گوش دهم

کاش توانم به حرفهای رباب با اصغرش من گوش دهم

می آییم با خواهرت لیک همه شرمنده ایم

رقیه دخترت نیست بین ما لیک ما همه شرمنده ایم

"فرشاد حداد"

 

----------------------------------------------------------

اربعین حسینی 

بعد چهل روز آمده ام پس کجایی؟

مردم به اینجا من رسیدم عزیزم گو کجایی؟

نگو دفنت کرده اند من میخوام ببینمت

آمده ام بغلت بگیرم و ببویمت

حسینم تو که بی وفا نبودی خواهرت آمده است

دلم تنگ آغوشت شده جانم به لب آمده است

خوابی چه آرام خواهرت بود در عذاب

نبودی تا ببینی که چه کردند زندگیم شد خراب

عباس رفت،تو رفتی،خواهرت ماند

بین راه هم دخترت رفت،خواهرت ماند

خواهرت ماند،خواهرت ماند ،خواهرت ماند

نگاه هیز و شادی، هلهله و خواهرت ماند

چرا جوابم نمیدهی حرفی بزن

مویم سپید گشته و کمرم خم حرفی بزن

قرار ما نبود که نیمه راه رفیقم باشی

قرار نبود زینب بماند در این عالم تو نباشی

داداش از خودم که بگذرم لیک رباب را بنگر

مات گشته ، تک و تنها بیا و بنگر

شاید حیا کند جلو آید حرفش بگوید

حتم دارم که بخواهد بار دیگر اصغرش را او ببوید

"فرشاد حداد"

 عرض سلام خدمت تمامی دوستان و تشکر مخصوصا از همه برای دعاهای خیری مستجاب شد و من ناچیز را عازم کرب و بلا کرد انشاءلله

قصد حرف زدن ندارم انقد خودم زجر کشیدم که عده ای میرفتند کربلا و من میسوختم که قصد داشتم و دارم خیلی آرام قدم بردارم تا کسی نفهمد و ناراحت نشود.

بالاخره یک روز قسمت شما شد و امروز نوبت من و فردا نوبت دوستان جا مانده و کربلا ندیده.قرار نیست همه ی شیعیان یک جا کربلایی شوند.ظرفیت نیست.لذا اگه جا موندی و امسال روزی ات نشد انقدر بیتاب مشو.جایت را به ما نرفته ها داده اند تا ما هم کربلایی شویم.دعا کن قدر جایت را بدانیم.ما هم همینطور یک روز ما جایمان را به دیگری باید بدهیم تا همه کربلایی شوند.اینجا به تعداد کربلایت بها ندهند.به کربلایی شدنت بها دهند.لذا بگذار اینبار عده ای دیگر روند.

به قوا اون عزیز " دنبال تفریح نباش،دنبال تکلیف باش".چه منی که عازم هستم و چه تویی که اربعین اینجا هستی باید دنبال تکلیفمون باشیم.اگر امسال تو جایت را به من داده ای به کار دیگر مشغول شو.نوکری برای ارباب فقط گریه کردن نیست.چای درست کردن هم نوکریست.کفش جفت کردن هم نوکری است.فکر نکن حتما کربلا باید باشی که اربابت بهت نگاه کنه.با برپایی مجالس،با نوشتن وبلاگ در این باره و موارد دیگه امسال نوکری کن.شاید منی که امسال کربلا قسمتم شده اونجا سرم گرم تفریح شود و از اربعین جا بمانم.دقت کن...

از همه دوستان التماس دعا دارم و از همه حلالیت میطلبم..اگر بر نگشتم من را فراموش نکنید..

یا علی


رفتن زیر بارون محرم

بسم رب الزینب(س)

دیشب که بارون میبارید و همه چی رو میشست اگه میرفتی زیر بارون به ضررت میشد.وقتی یکم زیر بارون میموندی رنگ و لعاب باطنت پاک میشد تازه میفهمیدی خیلی وضعت خرابه.کاش یه بار هم من فریاد میزدم به علت اوج آلودگی دل، طرح ممنوعیت ورود انواع و اقسام (دوام تفریطي و جهالتي و کثرة شهواتي و غفلتي) از درب خانه انجام میشود.کمیل خوندی؟حتما شده چند صفحه اول رو هر شب جمعه بخون و بعد بخواب.این 4 صفت من رو بیچاره کرده.

1-مداومت در افراط گری هام در انجام کارهای زشتم.اصلا اگه شیطونم حواسش نباشه من خودم یادش میندازم من رو وسوسه کن تا باز اون کار زشت رو انجام بدم(سوء عملی) اگه آرایش میکنم اگه موهام رو مدل دار درست میکنم میام توی روز عاشورا این رو بیشترش میکنم.اصلا انگار لجبازی دارم میکنم.زیاده روی در انجام کار زشتم

2- جهل.تمام بدبختی من از روی همین جهلمه.نمیدونم دارم گناه میکنم دارم این کاری که انجام میدم گناهه.

3- کثرة شهواتی.نه فقط شهوت جنسی من انواع شهوات رو دارم.موبایلم برام شهوته.باهاش چیکارا میکنم؟چیا دارم توش؟رفتم گشتم برنامه کوفتی و شهوتی و شیطونی چی چی چت رو نصب کردم توی گوشیم که شیاطین راحت تر بتونن بهم دست رسی داشته باشن.سریع برا رفیقمم میگم ببین یه تکون میده گوشیش رو انواع و اقسام افراد رو به قول خودش اد میکنه.ما داریم به کجا میریم بچه ها؟؟؟

وبلاگ هم میشه گاهی برام شهوت.مطلبی که مینویسم.هدفی که دارم برای نوشتن.

درد جدیدی که تازگی رواج پیدا کرده رو همینجا بگم.جدیدا مد شده بعضی از دختر ها(بلا نسبت دختران پاک و با دینمون) راه میفتن توی وبلاگ های بچه مذهبی ها از پسرها درخواست ازدواج میکنن.برا خود من دختره تمام مشخصات و عکسش رو گذاشته بود که باهاش دوست بشم و برم خاستگاریش.این هم جهله هم شهوت.

آخه دختر خوب تو که اهل ایمانی چرا؟مگه تو طرفت رو میشناسی که راحت عکس و مشخصات میدی؟مگه هرکی نشست پشت صندلی و فقط مثل من قشنگ حرف زد و خودش عمل نکرد میشه همسر ایده آل زندگی؟

این دیگه چه مدلیه درست کردیم؟بعد خودش میگه پسر خوب کمه چه اشکالی داره دختر خاستگاری کنه؟اشکالی نداره ولی دختر خوب هم کمه.یه پسر خوب که به پیشنهاد یه دختر توی وبلاگ که در برخورد اول راحت عکسش رو در اختیارت میذاره و معلوم نیست این عکس رو برای چندتا دیگه هم فرستاده عمل نمیکنه.پسر دوست داره بره خاستگاری اگه خوب باشه.تو بشین خونه ایمان و حیا داشته باش بسپار به حضرت زهرا خودش برات درست میکنه..خیلی ناراحتم از این کار.بعضی دوستان هم بهم گفتن با این مدل خاستگاری مواجه شدن که تازه یکی بنده خدا اصلا دختره و ازدواج هم کرده یه دختره اشتباهی فکر کرده پسره ازش خاستگاری کرده...

اینا درده..

4-و غفلتی.من غافلم.انقدر غافلم که یهو حضرت عزرائیل تشریف میاره میگه جمع کن بساطت رو بریم.کاش اینطوری بگه یهو گلوت رو میگیره و تموم.

اینم محرم من...

دیشب با خودم گفتم اصلا از اول محرم که رفتیم زیر بیرق حسینی و داخل کساء حسینی شدیم و مشکی تن کردیم یادم رفته بندگیم.فکر کردم چه بنده خوبی شدم.حال کن ببین هنوز من مشکی تنمه ولی بقیه در آوردن.عین کبک سر کردم زیر برف.

اما همچین که بعد یک هفته "خریت در بندگی" شب جمعه میشینی پای کمیل میبینی خاک بر سرت باز هم خراب کردی.تازه میفهمی بابا چرا داری انقد بد میاری و چرا چرخ زندگیت نمیگرده(اللهم اغفر لي الذنوب التي تغير النعم)انقدر گناه کردم که نعمت ها تغییر کرده.اوووووووووووه انقدر از اول محرم مردم گریه کردن و سیاهی زدن تازه دیشب یکم پاک شدیم باران رحمت خدا بر سرمون بارید.بدبختیم نمیدونیم چرا وضعمون بهم ریخته.همش میندازیم گردن دولت و تحریم و امریکا..بابا درد من برای گناهامه(اللهم اغفر لي الذنوب التي تنزل البلاء)انقدر گناه کردم تا بلا سرم اومد.گرفتار گرونی و خشکسالی و اینها شدم.

دیشب فکر کردم اگه این پیرن مشکی رو الان در بیارن هیچی ندارم.چند نفر اطرافیانمون مردن؟نماز خون و بی نماز و بی دین؟هنوز بازم توی غسالخونه هم دارم غیبت میکنم و میخندم.

چرا ما اینطوری شدیم؟؟؟

چرا توی کنکور بندگی یکی مثل آیت الله بهجت شد نفر اول و من شدم آخر؟کلاسمون که یکی بود! هر دو رو یه خدا آموزش داد کتابمون هم یکی بود...

چرا هنوز نمیخوام باور کنم که اگه تمام اعمال واجب و مستحب رو انجام بدم ولی از یک عالم و فقیه و مرجع تقلید پیروی نکنم همه ی اعمالم باطله.لج میکنم میگم از همه ی خواننده ها و مدل ها و تیپ ها تقلید میکنم ولی توی دینم که باید مسائلش رو بدونم تقلید نمیکنم.

چرا از صبح این همه کار میکنم ولی 17 رکعت نماز که کلا 20 دقیقه طول میکشه رو انجام نمیدم؟تازه انجام هم میدم میذارم آخر وقت...

وای خدا دارم از دست خودم دق میکنم..

راستی راستی تو چطوری من رو تحمل میکنی؟باز خوبه یه لقمه غذا رو جلوم پرت میکنی..


--------------------------------------------

ایام اسیری عمه جان امام زمانه(عج).یادت باشه هنوز ماجرای عاشورا ادامه داره.هنوز دارن عده ای به شهادت میرسن در راه اسارت نکنه مثل عوضی های خیابون آهنگ بذاریم و شادی کنیم.میدونی چه کسایی رو اسیر کردن و زندان بردن؟

یه وقت پیامبر با حضرت زهرا(س) در منزل بود مرد نابینایی وارد خانه حضرت شد حضرت زهرا چادر به سر کرد.پیامبر فرمود دخترم این مرد نابیناس چرا چادر سرت کردی.عرض کرد او نابیناس و مرا نمیبیند ولی من که او را میبینم..

اینا یه همچین خونواده ای بودن.حالا رفتن به اسارت.میگن سر هر چهار راه می ایستادن هر کوچه که شلوغ تر بود اسرا رو از اونجا میبردن.یه جا این سرها خیلی نزدیک محمل زنان شده بود حضرت فرمود این سرها رو ببرید جلوتر این مردهای نامحرم هم به سرها نگاه میکنن هم به ما زنها.نامرد لج کرد دستور داد سرها رو پخش کردند میون محمل زن ها.جلوی هر محملی یه سر گذاشتند.سر قاسم رو بردند جلوی محمل نجمه.سر علی اصغر رو جلوی محمل رباب.سر حسین رو آوردن جلو محمل حضرت زینب..

خیلی اذیت کردن ما هیچی نمیدونم..

الان این خاندان در زندان های نمور کوفه به سر میبرند.

آری زینبی که هربار میخواست از خونه بیرون بره برادر ها اطرافش را میگرفتند که حتی نامحرم سایه اش رو نبینه توی زندان های نمور کوفه تنها به سر میبره..

همین که رسیدند به دروازه کوفه حضرت زینب یاد خاطرات پدرش افتاد.یه روز توی همین کوفه پدرش کیسه های خرما میبرد درب خانه یتیم های کوفه.خودش هم اینجا قرآن درس میداد.همه میگفتن ایشالله یه روز جبران کنیم.حالا همون یتیم ها بزرگ شده اند و سر حسین رو میرقصونند توی شهر...


شب سوم شهادت امام حسین(ع)

سومین روز شهادت امام حسین و شهادت حضرت سجاد رو به همه تسلیت عرض میکنم..
سه روز است که زینب برادر را ندیده است...

بسم رب الزینب(س)

وای از اسیری خانم زینب...

خواستم عصر عاشورا آپ کنم شانس باهاتون بود روزیم نشد و اجازه ندادن وگرنه همه رو میسوزوندم.موند حرفها توی دلم اگه شد سال دیگه..

یه اشاراتی کنم بر احوال خانم در این روزها و زبان حالی از حضرت سجاد...

استغفرالله.خواستم رمز بذارم خصوصی بنویسم پشیمون شدم ولی اگه میخوای بخونی اگه حالش بود و دلت پاک بود بخون که حقش رو ادا کنی..

از چند شب قبل گیر کردم توی اون حرفی که زدم.خانم وقتی شنید قراره سر امام حسین رو جدا کنند زیر گلو رو بوسید من گفتم شاید گفته کاری میکنم که هیچ خنجری کار ساز نباشه..

شمر اومد سمت گودال.خانم بالای گودال نشسته بود.با چکمه(میدونم غلط زیادیه ولی باید بگم دارم میترکم)پرید روی سینه.نشست سر رو ببره دید دست و بدنش شروع کرد به لرزیدن.حال عجیبی شد.به شدت عصبانی شد.خانم زینب طاقت نیاورد داد زد میخوای چیکار کنی؟اعتراض کرد.شمر عصبانی شد.. لا اله الا الله به خدا سالیانه مریض این روضه ام..

نامرد از روی سینه بلند شد.از گودال اومد بیرون رو کرد به خانم زینب.تمام قدرتش رو جمع کرد محکم سیلی زد به خانم طوری که پرت شد زمین.لذا همیشه گفتم حضرت زهرا اگه سیلی خورد اون طرف دیوار بود نگهش داشت تازه یه مرد مثل حسن باهاش بود اما زینب وسط بیابون تا ضربه خورد پرت شد وقتی شمر کارش رو تموم کرد سر رو گرفت سمت خانم زینب هنوز چشمهای ارباب و لباش تکون میخورد...

آقا هر ضربه ای به امام حسین زدند به حضرت زینب هم زدند.دیگه تیر و نیزه ای نبود با سپر خانم رو میزدند فقط میگن یه لحظه درد توی پهلوش پیچید یه نامرد با نیزه زد توی کمرش..

پا بر زمین مکش اینطور میکشی مرا

ای مصحفم آیه آیه مشو میکشی مرا

تو بگو چه کنم تنها توانم نمیرسد

صدای خرخر حنجر تو میکشد مرا

این گونه زل مزن به چشمم داداش خوبم

لبخند زیر دست و پای تو میکشد مرا

با هر لگد ضربه ای به من خورد

غصه مخور خوبه که دشمن تو میکشد مرا.

عباس بیا کمک چادرم کشید

این حمله ها ضربه بر سرم میکشد مرا

"فرشاد حداد"


 گوشه گودال او گیر کرده بود

بغض ها در سینه ها گیر کرده بود

خشمناک با توپ پر می آمدند

بهر پامال تنش می آمدند

تا کشید خودش را گوشه ای

خصم پرید بر سینه اش با چکمه ای

تا ز گودال بیرون آمدند 

سمت زینب با تشر می آمدند

تا که در رفت به سوی خیمه ها

 چادرش را میکشید آن خصم آه

حال دیگر وقت خیمه هاست

وقت خلخال ز پای بچه هاست

"فرشاد حداد"


در لهوف ابن طاووس خونده بودم اسم طرف رو یادم نیست مختار بهش گفت تو توی کربلا چیکار کردی؟گفت فقط وقتی حضرت زینب خواست فرار کنه از گودال من چادرش را کشیدم خورد زمین..

وااای خدا چرا ما نمیمیریم...

بدتر هم هست دیگه بی حیاییه گفتنش..

در زمان اسیری تازیانه ها طوری بود که هم لباس رو پاره میکرد و هم بدن رو لذا میگن هر کس را خواستن بزنند حضرت زینب سپر بلا شد.تمام لباس ها پاره شده بود...

طوری شد وقتی رسیدند کوفه زنه اومد جلو گفت خانم این نذری رو بگیرید من نذر دارم.خانم گفت نذرت چیه.گفت من شاگرد قرآن حضرت زینب بودم نذر کردم باز او را ببینم خانم فرمود ای زن زینب منم... دیگه ظاهر طوری شده بود قابل شناسایی نبودند لذا به اونها لقب خارجی دادند آخه دیگه ظاهر و لباس شبیه مسلمین نبود..


اومد اون مردک از ارازل کوفه که چشم هیزی داد مزاحم خانم شد(آخه هی میگن تو کوفه چی شد نمیذارن دهن بسته باشه) دست دراز کرد سمت خانم جسارت کنه حضرت نگاه کرد به دستش همونجا دستش چوب شد


وای از اسیری.

اینا یه اشاراتیه.من نمیدونم چی شده که امام زمان میگه فقط برای اسیری عمه ام زینب صبح و عصر گریه میکنم..


---------------------------------------

شب شهادت امام سجاده از طرفی شب سوم امام حسین..

سه روز بدن امام حسین روز زمین ماند بعد سه روز امام سجاد اومد با کمک دهاتی ها حضرت رو دفن کنه..چه بدنی.من دو شب حال خوشی بهم دست داد دو تا شعر به ذهنم جاری کردند خیلی بده جرات خوندن ندارم بستم گذاشتم لای کتاب یکی برای سر امام حسین یکی بدن.سر رو قسمت نشد عاشورا بنویسم اما بدن رو میخوام بنویسم گذاشته بودم اول کربلا بخونم بعد نشون بقیه بدم اما اگه قسمت بشه اربعین میرم کربلا شاید تا سال دیگه زنده نباشم بذار بنویسم:


اومد امام سجاد بدن رو دفن کنه.تمام اتفاقات بد بدن ارباب غروب بود و کسی چیزی ندید.حالا روز امام سجاد اومده:


گرد عالم همه گشتم تا تو را پیدا کنم

همه جا بود اثر تو گو کجا پیدات کنم؟

مثل اکبر شدی و قاسم و عباس بابا

من سجاد مات گشتم،چندتایی تو بابا؟

من قرار بود تنت دفن کنم و بروم

حال باید تکه تکه به دنبال تنت من بدوم

گرف افتاده به کارم،بیقرارم،چه کنم؟

مشکلی عظماست تن تو ،چه کنم؟

آخر بابا چرا انقدر تو پاشیده ای؟

ریخت و پاش کردی خودت را،انقدر پاشیده ای

فکر من را تو نکردی که چطور جمعت کنم؟

رحمة الواسعه، آخر چطور جمعت کنم؟

اشتباهم همه این بود که تمیزت کردم

از سنان و سنگ و نیزه من تمیزت کردم

حال ماندم این همه اکبر چطور من جمع کنم

مانده ام من کو جوانان تا عبایی پهن کنم

راستی راستی شکر عمه،این صحنه ندید

خوب شد بر تن تو او شب رسید

وقتی دست زیر تنت کرد و بلندت میکرد

تیر و نیزه دوخته بودت،بهم وصلت میکرد

هر چه دستت بزنم ،پهن تر میشوی

خیلی نرمی ترسم درهم تر شوی

نامردها غارتت کردند پدر

خیلی سخت است این مصیبت ای پدر

راست گفتی آنروز بر نعش حسن

در عالم یک نفر غارت زدست آن هم منم

باید فکری کنم از برای این بدن

یک نفر یک بوریا آرد زودتر نزد من

عمه ام در راه است و وقت تنگ

او نباید که ببیند،این پاشیده بدن

ای خدا یاری ام کن مریز تو آب رویم

گو کجاها را بگردم،کدام صحرا بجویم؟

نه انگشت هست جایش،نه دست و پیکری

نه لباسی،نه کفشی،نه آن انگشتری

تن او گشته تن های بیشمار

دفن کردن بی حصیر باشد محال

شکر الله که وقتی عمم زینب رسید

دفن بود آن ماجرا،چیزی ندید

"فرشاد حداد"


فقط انقدی بگم که وقتی بدن رو توی حصیر گذاشت و خواست دفن کنه از لای حصیر بدن میریخت.

میگن قبلا یک بار قبر امام حسین خراب شده بود اومدن درستش کنن.سنگ قبر رو برداشتند دیدند روی بدن خار و خاشاکه...


ببخشید میدونم خیلی بد نوشتم راضی ام هرکس هرچی خواست بهم بگه...

لطفا فقط خودتون بخونید و راضی نیستم این پست رو جایی بنویسید..

حق کپی کردن ندارید..

دعام کنید

وعدمون ایشالله اربعین کربلا..


ادامه نوشته