کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

کِلک های جیران

الهی...شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان...

دلت میاد؟؟؟

 

چمدانش را بسته بودیم

با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود

یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،

کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش

چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی

گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم

یک گوشه هم که نشستم

نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه !

گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند

گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد:

آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم

اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟

گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری

همه چیزو فراموش می کنی

گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول

تو چی ؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترکم؟!

خجالت کشیدم، حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام

و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم .

اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود،

و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام .

زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم

توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده

و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم

قرآن و نان روغنی و همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند

آبنات قیچی را برداشت

گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:

چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد

یعنی شاید فراموش میکنم ! گفتی چی گرفتم ؟ آل چی

جل الخالق، چه اسمهایی می زارن این دکترا، روی درد های مردم

طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم

در حالیکه با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه میکرد

زیر لب میگفت:

من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر!!

نظرات 4 + ارسال نظر
پرچانه شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:27 ب.ظ http://forold.blogsky.com/

چقدر تاسف بار
خدایا هیچ وقت ما رو به حال خودم وا نذار

بله واقعا همینطوره..
الهی آمین

سمیه یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:20 ب.ظ http://Somayehmomeni.mihanblog.com

جیگرم سوخت

سرنوشت اینگونه نوشت

سمیه پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:37 ب.ظ http://Somayehmomeni.mihanblog.com

عزیزم

سید دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ق.ظ http://khoda19.blogfa.com

سلام خوبی نازنین.....به خاله جون بگو تنهاراه بهبودی وخلاصی از سرطان آب درمانیه ..یعنی چهل روز آب خالی بخوره...ولی قبلش بااستادآبدرمانی هماهنگ کنه....اگه خلستی بگو تاشماره بدم باهاش حرف بزنی...پلی سرطانیها از ترسشون میمرن...متاسفانه...از اینکه به پبلاگ خدا19هم اومدی ممنونم ...مطالب منو بایدبه ادراکشون برسی عزیزم ...یا حسین ع

سلام بزرگوار..
ممنون از حضورتون و ممنون از توصیه هاتون..
فعلا همه دکترها جواب کردن ولی دکتر طب سنتی قبول کرده درمانش کنه..فعلا تحت نظر هستن و داروهای گیاهی مصرف می کنن..انشاالله که نتیجه بخش باشه..
یا علی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد